از امروز تصمیم دارم خود حقیقیمو نشون بدم

 

می خوام نشون بدم منو دست کم نگیرند

یه چیزی ته دلم میگه می تونم

یه جمله ای هست که بهش ایمان دارم

 

(برای موفقیت از مرز خستگی گذشت)



تاريخ : چهار شنبه 27 خرداد 1394 ا 18:1 نويسنده : دختر بلوچ ا

امروز از دستای پینه بسته ی

بابام و از چشمای مامانم خجالت کشیدم

 

نامردم اگر امسال خوش حالشون نکنم

ای خدا کمکم کن من که

دارم طرفت میام تو هم بیا

میدونم که دوسم داری 

خب منم دوست دارم ولی گاهی اوقات .....

خدایا قول میدم کمتر نافرمانی کنم

.......

دیگه هیچی



تاريخ : چهار شنبه 27 خرداد 1394 ا 17:59 نويسنده : دختر بلوچ ا

دیشب  نشسته بودم یهو بابام صدام زد

و گفت بدو زود بیا منم سریع رفتم

 

دیدم یه سری پرنده هستن

به اسم مرغ آمین

بابام میگه هر چی از خدا

یخوای اینا میگن آمین و برآورده میشه

بابام گفت بگو خدایا

کنکورمو خوب بدم

اون وقت بود که خجالت کشیدم

از این که بابام بیشتر

از من به فکر کنکورمه

از امشب به بعد عاشقانه

درس می خونم تا باعث سربلندیت بشم بابا

پدرم تو نمونه ای 

التماس دعا

الان دارم فیزیک می خونملبخند



تاريخ : چهار شنبه 27 خرداد 1394 ا 17:57 نويسنده : دختر بلوچ ا

بعد از این که تو آزمون شرکت کردم انگیزم بیشتر شده

واسه ی درس خوندن امیدوارم بتونم

مایه ی سربلندی پدر و مادرم باشم

 

امیدوارم یه روز که مهندس شدم و سر به

این وبلاگ زدم حسرت نخورم و خوش حال باشم

از مو قعیتی که دارم

خدایا همت و امگیزه ی بیشتر بده خدایا

من سر قرارام باهات هستم فقط دستمو بگیر

 

الهیییییی آمین

 



تاريخ : چهار شنبه 27 خرداد 1394 ا 17:54 نويسنده : دختر بلوچ ا

امشب

دلم

گرفته

...یعنی  چی؟

دلم مگه میگیره؟

آره بعضی وقتا دل آدم طوری میگره

و هوای حوصله آدم طوری ابری میشه که

آفتاب به این گندگیم نمیتونه

روشنش  کنه و ابرارو بزنه کنار!

وقتی دل میگیره یه آهنگ غمگین میزاری و

همه قرض و قوله هات

همه بی وفاییا همه  بدیا

دونه دونه یادت می افته یه آه

از ته اون دل گرفتت میکشی و

یه نگاه میندازی به گوشیت...

نه خبری نیس از هیشکی و هیچی

چشات و آروم میبندی و بازم فکر میکنی ...

به چی مثل من به گذشتت یا

فردات یا الانی که دلت گرفته؟

بعضی وقتا این دلتنگیم خوبه یاد

چیزایی می افتی که فراموششون کردی

مثه خودت! آره شده یه بار دلتنگ

خودت بشی دلت واسه خودت تنگ بشه

هوای خودتو بکنی یکم خودتو مهربون تر

بکنی و به  این دوستات 

بیشتر محبت کنی

یا نه حتما باید دلت واسه عشقت تنگ

بشه تا بگی آخ که

چقدر دلم گرفته!!!

کلک داری به اونی که

دوسش داری فک میکنی؟

الان کجاست؟ داره چیکار میکنه؟

دلش گرفته؟

اصلا منو یادشه...

خیلی بده نه یکی و بخوای

اونم از ته قلبت از اون ته

تهش ولی اون انگار نه  انگار

دوس داری الان باهاش تو یه جاده خلوت

باشی قدم بزنی و دستشو

محکم بگیری تو  دستات

آروم آروم آروم تو گوشش بگی دوسش داری.

خوشبحالت شد نه؟؟؟

یا  دوس داری مثه من بشینی

و چشات و بدوزی به پنجره

سرد اتاقت  و باریدن  برف یا

بارون و نگا کنی...

بدون صدا...

آروم و نرم ...

چشماتو  ببندی  و بخوابی



تاريخ : چهار شنبه 27 خرداد 1394 ا 17:48 نويسنده : دختر بلوچ ا

از چند روز پیش عملیات رمضان شروع شده ،

نبرد انسان با نفس ،

و مثل آن روزها شعار همیشگی؛ جنگ جنگ تا پیروزی ست ...

و قصد خداوند پیروزی توست در نبردی که برایت آسانش کرده ،

پیروزی بر دشمنی تشنه و گرسنه

پس بر تو باد ظفر ، در جهادی اکبر

رمضان مبارک

منبع یکـ گیله مرد

جملات زیبا گیله مرد



تاريخ : چهار شنبه 27 خرداد 1394 ا 17:45 نويسنده : دختر بلوچ ا

سلام سلام خوبین ؟؟خوشین؟؟سلامتین؟دماغاچاقه؟ خندهبوسهزبان درازی 

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چه خبرا؟؟چکارا میکنین؟ ناپیدایین؟؟؟چشمک

من خوبم، خیلی خیلی خوشم،خجالتی

در سلامتی کامل به سر میبرم،خجالتی

دماغمم خیلی چاق شده خجالتی

قربون مماغم برم من خخخخخخخخخخندهبی تقصیر

خبر خبره سلامتی و یه خبر خوب دیگه هم دارم ولی نمیگم بهتون زبان درازی

.

.

.

.

.

.

بگووووووو

.

.

.

بگووووو.

.

.

.

باش بابا میگم آراملبخند

.

امروز رفتم مدرسه نمراتمو دیدمآرام

خیلی عالی بودن انتظارشو نداشتم  لبخند

خب شما امتحاناتو چکار کردین؟؟؟پول در دهانآرام

اوه متعجباوه متعجباوه متعجب

امتحاناتو وللش کنکورو بچسبین اونو چکار کردین ؟؟ چشمک

ولی خودمونیم امسال چه سخت سوالات طرح شده بودن ؟مگه نه؟مهر شده

من که کنکورو زیاد خوب ندادم  ولی به خدا امید دارم  لبخند

ایشاالله همه مون قبولیم همون رشته ای که میخواییملبخند

حالا باید من بشینم واس کنکور فنی حرفه ای بخونم

شما خیالتون راحت شد از درس

و مشقی برین خوش باشین ولی کوفتتون

بشه مردد

من گریبوک نشستم درس میخونم

مرددمردد

 خب من رشته کامپیوترو ثبت نام کردم  ولی یه مشکلی دارم  گریه

چون کاردانش بودم  کتابامون با فنی حرفه ایا فرق داشتن

الانم باید در به در دنبال کتابا باشم

کسیو هم نمیشناسم کتاباشو بگیرماخماخمگریهگریهگریه

دعا کنین کتاب گیر بیارممردداخم

.

.

خب من برم دنبال کتاب

.

.

راستی راستی  فرا رسیدن ماه مبارک رمضانو بهتون تبریک میگم .....

ئه به منم تبریک گفتین فداتون مرسیبوسهبوسه

خب دیگه برم زیاد وراجی کردمزبان درازیخنده

همتون به خدا میسپارم

تا سلامی دوباره خدا یار و نگه دارتان

خداااااحافظ

 

 



تاريخ : سه شنبه 26 خرداد 1394 ا 21:42 نويسنده : دختر بلوچ ا

سلام

خوبین خوشین؟چ خبرا؟خنده

ممنون از نظراتون کلی خوشحالم کردین

"طرح شرمنده کردن بعضی از دوستان"البته بعضیها""فریاد

ببخش نمیتونم زود به زود بیام اپ کنم  ...

جمعه هم که کنکوره زیاد سرم تو کتاب نبوده شبا که

از ترسش خوابم نمیبره

گفتم این یه هفته اخریو بشینم بخونم یه

رشته ای قبول شم که جلو ملت آبروم نره

"نمیرم که هر رشته ای"زبان درازی

  از کامپیوتر اومدم تجربی به

امید رشته مامایی هر جوری مونده میرم مامایی "ان شاءالله"آرام

از شما هم انتظار دارم واسم دعا کنید قربونتون

کم اومدنمو جبران میکنم ....

پس پیش به سوی موفقیت

خداحافظبوسه

 



تاريخ : شنبه 16 خرداد 1394 ا 14:51 نويسنده : دختر بلوچ ا

عاشق یکی شدم ک نبایدمیشدم....

یکی ک بالا برم پایین بیام ،

مال من نمیشه....

نه این ک خدا نخوادا...

نه.. خودش نخواست ک بشه...

عاشق کسی شدم ک شاید

باهاش زیر بارون قدم نزدم....

واسم شعرای عاشقونه نخونده...

بهم نگفته تو دنیای منی.،

بدون تو میمیرم....

مثل فیلما داد نزده ک دیووونه...

من عاشقتم....

ولی خوب تونست بدون

همه این چیزا عاشقم کنه......

عاشق یکی شدم ک دیگه باید

با رویاش بسازم .....

این بار از سرنوشت گله ندارم...

تقصیر اون که نیست...

من اشتباهی عاشق شدم...

عاشق کسی شدم ک میدونم اونم

شاید به فکرم باشه ......

ولی فکر ک چیزی نیست...

مهم دله ک نخواست با من باشه...

عاشق یکی شدم ک الان

دلم بد هواشو کرده...

اینجاست ک

باور دارم

" آشق" باید با " آ "

باکلاه نوشته بشه ....

چون همیشه سرش کلاه میره....

ولی با همه این حرفا بازم

دوسش دارم ولی

"بی هدف"...



تاريخ : دو شنبه 11 خرداد 1394 ا 18:44 نويسنده : دختر بلوچ ا

ببین خیلی حرف تلخ توی دله پُرمه فقط یه

همراه دارم اونم تلفنمه که اونم به امید

این بود که تورو بشنوم الان داری میگی ضربه

رو به غرورش زدم، آره زدی خیلی بدم زدی

دمت گرم ایول، راستی الان کجایی نکنه سرت

گرمه هیکلو لباسته که حالا اون خوشش بیاد

ازم نشنیده بگیر ولی اون دورش زیاده امثال

تو، من میخواستم تورو جلو همه سربلند کنم

تو کاری کردی نمیتونم سر بلند کنم نمیخواستم

واسه غریبه ها بذارم حرف، بگو چی بگم بهشون

بگم چه راحت رفت؟ بعضی وقتا خیره میشم به

گوشه ی اتاقو به خودم میام میبینم که سه

ساعت رفت، تا اون صحنه دردناک که شنیدم

از تو با اون غریبه ی نامرد بی تعصب،

چطور تونستی که با اون غریبه تبانی کنی

آخه چطور تونستی که منو روانی کنی چطور

این گناهو توی خودت هضم کردی لعنتی تو

حتی دست اونم لمس کردی دیگه نیست اونکه

همه جوره وایسته پات اون که براش مهم بود

تموم خواسته هات هه … نیست اونی که روراسته

بات دیگه نیست اونکه جون میگرفت با صدات

دیگه نیست اون که وایسته پات اون که براش

مهم بود تموم خواسته هات اون که عمل میکرد

به هر حرفی که میزد... نه … من دیگه نیستم...

حاضر نبودم که از کسی نظر بگیرم فک میکردم

که میخوان تورو ازم بگیرن همه رهام کردنو

گفتن خودت به وقتش بفهم اون بهت خیانت کرده

تنم خیس شد از عرقه سرد عجب سرنوشی خدا

برام ورقه زد این همه وفادار بودم آخرم به

این شکل رفتی باورم نمیشه، حدس میزدم که

حرفای تو دروغ باشه ولی نمیخواستم یه موقع

روم تو روت وا شه هنوز پشت شیشه خیره ام به

افق های دور سهم من از روزگار فقط غروباشه

باشه من از این شهر دراند دشت بی رحم میرم

از آدمای بی رحمو بی درک سیرم تو میخواستی

این دردمو تو دل بذاری دیگه از غریبه داشته

باشم چه انتظاری باشه تو بردی فک نکنی اهل

جبران و یا انتقامم خودم باید دقت میکردم

تو انتخابم نه … من دیگه نیستم



تاريخ : دو شنبه 11 خرداد 1394 ا 18:39 نويسنده : دختر بلوچ ا

تو خوشبختی...

 

همین بسه برای من



تاريخ : دو شنبه 11 خرداد 1394 ا 18:38 نويسنده : دختر بلوچ ا

سلام...

 

دوباره اومدم...

با خستگی هام...

با دلتنگی هام...

با بغضی که تو گلومه...

اومدم که بنویسم...

بنویسم و بنویسم برای کسی که

هنوز هم فراموشش نکردم...

با اینکه میدونم دوسم نداری...

با اینکه میدونم بهم فکر نمیکنی...

با اینکه میدونم بودن یا نبودنم

برات فرقی نداره...

با اینکه میدونم با یکی دیگه هستی...

با اینکه هزار تا چیز دیگه رو هم میدونم...

اما هنوزم عاشقتم...

هنوز دیوانه وار دوست دارم...

هنوز هر شب به یاد تو میخوابم...

هنوز از عاشقی پشیمون نشدم...

 هنوز...

من دیوونم؟

شاید...

چون فراموشت نکردم...

چون نمیخوام فراموشت کنم....

چون برام مهم نیست که ازدواج کردی...

چون هنوز مثل گذشته ها دوست دارم...

چون...دیگه دلیل نمیخواد...

معلومه که دیوونم...



تاريخ : دو شنبه 11 خرداد 1394 ا 18:37 نويسنده : دختر بلوچ ا

 

خدایا این بار بندگانت دلم را آنقدر شکسته اند

که حتی صدا در گلویم شکسته

آه نمی کشم ,فریاد نمی زنم,

 نمی خواهم کسی به فریادم رسد

 سکوت می کنم تا تو به سکوتم رسی



تاريخ : دو شنبه 11 خرداد 1394 ا 18:30 نويسنده : دختر بلوچ ا

تـ ـ ـ ـو خیـسِ بـارانی

 

 

امّـا مـن ...

 

مـثـل اتـاق زیـر شیـروانی

 

پُــــر از خـاطــره بـارانــم ...



تاريخ : دو شنبه 11 خرداد 1394 ا 18:28 نويسنده : دختر بلوچ ا

خدا اون روزو نیاره کسی این طوری خورد بشه 

 

ولی من شدم بدجورم خورد شدم

ک دیگه نمیتونم خودمو جمع کنم

 

فکر نمیکردم یجاهای کم بیارم

جوری ک دیگه نتونم ادامه بدم .

من رد رد دادم قفل قفلم



تاريخ : دو شنبه 11 خرداد 1394 ا 18:25 نويسنده : دختر بلوچ ا

 

 

آنقدر چیزها اتفاق می افتد که

نمی دانم از کدامشان شروع کنم.

احساس می کنم در فیلمی

بازی می کنم با حرکت تند.

 احساس می کنم زمان به سرعت می گذرد.

شاید برای این است که روزها

کوتاه و کوتاهتر می شوند.

 گویی از کنار لحظه ها می گذرم

 این روزها بدون اینکه آنها

را زندگی کرده باشم.

انسانی هستم سرما خورده

با خوشمزه ترین غذا

 که در دهانش عاری از هر

گونه مزه و طعمی است.

همه چیز در ذهنم معلق است.

 در باره همه چیز میتوانم بنویسم

 و لی نمی دانم

 چرا همیشه آنقدر طولش

می دهم که دیر می شود

 و موضوع اهمیتش را از دست می دهد.

آنوقت نوشتن می شود یک لیوان چای سرد

 که دیگر میل نوشیدنش را ندارم.

 حالت آدمی را پیدا می کنم

که دیر سر قرارش رسیده باشد.



تاريخ : دو شنبه 11 خرداد 1394 ا 18:25 نويسنده : دختر بلوچ ا

دلــگـیـــری را از اتـــاق سـانـســـور کـنــم . . .

 

پـــرده را روی آســـمـان می کـشــم تـا

 

تــاریــکـی ، قـــدر مـطـلـق تـنـهــایــی ام شـــود . . .

 

ســــری بــه خـشــابِ ســیـگار مـی زنــم تـا

 

خــیــالــم راحـــت شـــود کـه ،

 

مــجـهــز بــه ســـلاح کـشــتـار جـمــعـیِ خـــاطــراتــم . . .

 

صــــدای مــــوزیــک را بــالا مــی بــرم روی تــنـهــایــی ،

 

تــا جــیـکِ دلـتـنـگـی در نــیـایـد . . . 

 

تـا لال کــنـم زبــان خـــاطــرات عــشـقـی را کــه ،

 

پــشـت ســر بــی کـسی ام حــــرف مـی زنـنــد . . .

 

تـا تـکـذیـب کـنــم شـایـعــۀ خــودخــوری هــای شـعـرم را

 

تـا بـهـانـه نـدهـم دسـتِ وسوسه ای اندوه غروب جمعـه ای

 

 کـه همـیشـه آبــسـتــنِ خــیـالاتــی نـامـشـروع  است

 

تــا باز فـرامــوش کـنـم کــه تــو بـایـد بــاشـی و نـیـسـتـی



تاريخ : دو شنبه 11 خرداد 1394 ا 18:22 نويسنده : دختر بلوچ ا

به راحتی میشه در مورد

اشتباهات دیگران قضاوت کرد 

ولی به سختی می شه اشتباهات خود

را پیدا کرد.به راحتی میشه بدون

فکر کردن حرف زد ولی به سختی می شه

زبان را کنترل کرد.به راحتی میشه

کسی را که دوستش داریم از خود 

برنجانیم ولی به سختی می شه

این رنجش را جبران کنیم

.به راحتی میشه کسی را بخشید 

ولی به سختی می شه از کسی تقاضای

 بخشش کرد.به راحتی میشه قانون را

تصویب کرد ولی به سختی می شه

به آن ها عمل کرد.به راحتی میشه

به رویاها فکر کرد ولی به سختی

می شه برای بدست آوردن یک رویا

جنگید.به راحتی میشه هر روز از

زندگی لذت برد ولی به سختی می شه 

به زندگی ارزش واقعی داد.به راحتی 

میشه به کسی قول داد ولی به سختی می شه

به آن قول عمل کرد.به راحتی میشه 

دوست داشتن را بر زبان آورد 

ولی به سختی می شه آنرا نشان داد
به راحتی میشه اشتباه کرد 

 ولی به سختی می شه از آن اشتباه

درس گرفت.به راحتی میشه گرفت ولی 

به سختی می شه بخشش کرد.به راحتی 

میشه یک دوستی را با حرف حفظ کرد

 ولی به سختی می شه به آن معنا

بخشید

.و در آخر:
به راحتی میشه این متن را خوند ولی به سختی می شه به آن عملکرد



تاريخ : شنبه 9 خرداد 1394 ا 10:30 نويسنده : دختر بلوچ ا

قلم بردم کتابی بــــــــر نویسم

 

ز لطف مادرم یکســـــــــر نویسم


بدین فکرت که گر کوشیده باشم

 

بهشــت مهـــر را منـظر نویـسم


بگیرم دامـــــن شب زنده داری

 

کز آن دامـــان جان پرور نویسم


بپویم پهنـــه ء هفت آسمان را

 

مگـــر زآن قلب پهناور نویسم


نوشتم پاره کردم صفحه صفحه

 

بدین باور که نا باور نویـــــــسم


قلم چون پنجه هایم خشک ماند

 

که بیتـــــــــی لایق مادر نویسم


*****************************

تمام لحظه های عمرم بدرقه نفس کشیدن توست

به دنبال کوچکترین فرصت بودم

تا بزرگترین تبریک را نثار قلب مهربانت کنم

ورق خوردن برگ سبز دیگری از زندگی ات را تبریک میگویم

تولدت آذین زندگی ام باد



تاريخ : جمعه 1 خرداد 1394 ا 12:19 نويسنده : دختر بلوچ ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.