امروز يه روز دیگس...
حوصله هیچکاری رو ندارم،
نه درس خوندن،
نه حرف زدن،
نه نوشتن،
امروز حتی حوصله زندگی کردن هم ندارم،
ديگه نفس کشیدن هم داره حوصلمو سر میبره...
زندگیم پر شده از اتفاقایی که
هیچ دلیلی براشون پیدا نمیکنم،
بزرگترا هم که همیشه ميگن حتما يه حکمتی داره!
ولی من از آخر هم نفهميدم اين حکمت رو
کجا به خودمون هم ميگن که حداقل دلمون آروم بگيره...
امروز؛
نه دلم گرفته و نه حتی ناراحتم،
فکرم اما جاهایی میره که نه ميخوام
بهش فکر کنم و نه ميتونم بهش فکر نکنم...
این زندگی منه؛
تنها دلخوشیم
يه نفره که شاید خودشم بدونه،
و شاید يه چندنفری هم باشن که نگرانم بشن
که اينو خودم ميدونم کیا هستن...
يه سریا هم هستن که من دوسشون دارم و نگرانشون ميشم،
اما چه فایده؟!
فکر نمیکنم واسه کسی مهم باشه،مهم باشم یا هرچیزی...
هه!
خدایا
یعنی ميشه تموم شه این روزهای لعنتی...؟؟؟!!!
به جایی رسیدم که دیگه
خیلی چیزا واسم مهم نیست✓
جایی که با دیدن بی معرفتی ها
فقط میگم"به درک"✓
دیگه نه ازاومدن کسی ذوق میکنم
نه از رفتن کسی ناراحت
که بخوام نازشو بکشم برگرده✓
بی احساس نبودم
یه کسایی اومدن تو زندگیم
که یه سری از باور هامو از بین بردن✓
اگه مغرورم✘عشقم میکشه✓
تنهام✘به خودم مربوطه✓
از یه کسایی متنفرم✘خودشون خواستن✓
خیلیا رو فراموش✘
کردم بازم به خودم مربوطه✓
لجبازم✘ اره چجورم✓
از من خوشت نمیاد✘ مگه مجبورت کردم✓
قراره عین تو باشم✘نوچ✓
با من مشکل داری✘خوب مشکل خودته✓
قابل تحمل نیستم✘اجباری ب تحملم نیست✓
بد اخلاقم✘نه عزیز اتفاقا خوش اخلاقم
اما قرار نیس واسه هر کسی روی خوش نشون بدم✓
پشتم حرفه✘مهم نیست خیلی وقته
دایورته پشت ادمای بزرگ همیشه حرف هس✓ヅ
اویزونای دیروزن که حالا دست و پا در اوردنヅ
بی اعتمادم✘میدونی چرا
چون کبریتی ک دستمو سوزوند
روش نوشته بود بی خطر✓
بزار بگم برات♡
من تو زندگی یه وقتایی باختم♡
یه وقتایی گریه کردم♡
یه وقتایی بخشیدم♡
به وقتایی فریب خوردم♡
یه وقتایی افتادم♡
یه وقتایی تو تنهایی مردم♡
حالاباید بگم من از تموم اینا درس گرفتم⇓
شاید کمبود هایی داشته باشم"
اما صادقم من خودمم همین و بس"
✔خیلیام بودن که با التماس اومدن
با ادعا رفتن
هه خندم میگیره ب اونی که ادعاش میشه
خیلی ها دنبالشن باید بهش بگم:
اینو بدون جنس ارزون زیاد مشتری داره
اونی که نازتو میکشه من نیستم
اخه دور و برم عین تو کم نیسن♀
داری عقده از من✘
گه زیادی هم میخوری پشت سر✘
من اما عیب نداره رسما
دایورتین رو چپ اجداد ماヅヅ
به سلامتی خودم منی که با سن کمم
مشکلاتم خیلی بزرگن ارررره منی ک
از دوستام زیاد خنجر خوردم اونم از پشت
من خیلیا رو اروم کردم
اما هیچوقت ناراحتیمو بروز ندادم✓
اگرم بروزدادم هیچکی منو اروم نکرد✓
اینم میخوام بگم واسه لاشیای دورم ا
ما بزار قبلش بگم لاشی چیه?
لاشی فهش نیست عزیزمヅ
وقتی شما بین دو تا ادم قرار بگیری
یعنی دقیقا لا شی بله
پس اگه میخوای لاشی نباشی لطفا کنار یکی باش✘
یه موقع هایی هم هست...
که باید بشینی خوب فکر کنی..
به این که کیا اومدن تو زندگیت
و به چه قیمتی اومدن !
به این که یه سِری آدما می یان،
که فقط تو لحظه قشنگن وقتی
باهاشون پیش می ری تازه می فهمی
دنیاتون با هم متفاوتِ گره ی کار میدونی کجاست؟
میدونی چرا اینطوری میشه؟
از اونجاست که:
تکلیفت با خودت که هیچ !!
نمیدونی با خودت چند چندی هرکی به نوع
خودش زندگی میکنه و زیباس ...
هرکی به نوع خودش محترم.. اما همه
برایِ هم ساخته نشدن که ، شدن !!؟؟
از اول هیچکی زشت نیست
همه اول یه رابطه زیبا به نظر میان
این دستِ تو که بفهمی کی واقعا زیباس...
کی فقط حرف زیبایی هارو میزنه...
این خودمونیم که انتخاب می کنیم!
بعضی ها ذاتشون آرامش ِ فکر کردن
بهشون آرومت میکنه ، حتی از دور..
حتی نگاه کردنشون آرامش ِ.
فکر بکنی می بینی بعضی آدما میان
و میرن اصلا اومدن که بــِرن امــــا
بعضی ها هم هستن که بوی موندگاری
میدن که این مسیرو باهات تا تهِ تهِ
ِتهش میان اینا بوی ِ ناب آدمیت میدن
اگه از همون اول فکر کنیم ،
بدونیم کجای کاریم هر کسی واسه چی اومده ؛
کجای زندگیمونه ،
که هدفش چیه،
مسافر ِیا که موندگار ...
اینطوری نه از
رفتنِ کسی خرده میگریم نه از رفتارِ کسی آزرده خاطر....
یاد گرفته ام...
همه چیز را یاد گرفته ام !

در این بخش دلنوشته های عاشقانه ای برای شما آماده کرده ایم:
*************************************************
شب گردیای
من دوباره
بی هدف شد …
غربت
تمومه عالمه
وقتی نباشی…
*
********دلنوشته عاشقانه******
*
در این کوچه
باد نمی آید
باران نمی آید
اما تو بیا …
*
********دلنوشته عاشقانه******
*
عشق را
باید از زمزمه
بارش چشمان تو
با واژه احساس سرود
و در این
قدرت دریـایی تو
کشتی توفان زده را
در دل امـواج سپرد
*
********دلنوشته عاشقانه******
*
دارو نــــدارم پـــای عشــقم رفت
چــــیزی نموند جز ، درد نامــحدود
این جای خالی که تو سینم هست
قبلاً یه روزی جای قلبـــــــــم بود
*
********دلنوشته عاشقانه******
*
میگویــنــد : نویسندهها « سیــــــگار » میکشند…!
نقاشها « تابــــلـــــو »
زندانیها « تنهـایــی »
دزدها « ســَــــرک »
مریضها « درد »
بچهها « قــَد »
و من برای کشیدن
« نــفــــسهای تـــو » را انتخــاب میکنم …
*
********دلنوشته عاشقانه******
*
گفتا تو از کجایی که آشفته می نمایی
گفتم منم غریبی از شهر آشنایی
*
********دلنوشته عاشقانه******
*
سخت دل دادی به ما و ساده دل برداشتی
دل بریدن هات علت داشت ، “دلبر داشتی”
*
********دلنوشته عاشقانه******
*
عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است
توی قر آن خوانده ام… یعقوب یادم داده است:
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است
حامد عسگری
*
********دلنوشته عاشقانه******
*
صبح یک اتفاقِ ساده است
گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند
*
********دلنوشته عاشقانه******
*
کوتاه بیا !
عمرم به نیامدنت قد نمی دهد …
*
********دلنوشته عاشقانه******
*
دستم به سقفِ همین خانه هم نمی رسد
نمی شود از من ستاره نخواهی ؟
*
********دلنوشته عاشقانه******
*
ای تف به جهانِ تا ابد غم بودن
ای مرگ بر این ساعتِ بی هم بودن
*
********دلنوشته عاشقانه******
*
دور و بر من پر است از
کاغذ های مچاله ای که
هر کدام خاطره ای
دردی
ناگفته ای دارد
و جایش سینه ی سطل کوچکیست
که بزرگترین سنگ صبور من است
*
********دلنوشته عاشقانه******
*
خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی نزدیک امد
گل سراسیمه ز وحشت
افسرد
لیک ان خار در ان دست خزید
و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت سلام
گل اگر خار نداشت
دل اگر بی غم بود
اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود
زندگی عشق اسارت قهر و اشتی
همه بی معنا بود
عاشق شوید…
نه به خاطر لذت بوسه و هم آغوشی…
به خاطر تمرکز ذهن روی یک نفر عاشق شوید…
وفاداری لذت دارد…
همانقدر که زن را باید فهمید
مرد را هم باید درک کرد…
همانقدر که زن ” بودن ” می خواهد
مرد هم ” اطمینان ” می خواهد
همانقدر که باید قربان صدقه ی روی بی آرایش زن رفت…
باید فدای خستگی های مرد هم شد
همانقدر که باید بی حوصلگی های زن را طاقت آورد…
کلافگی های مرد را هم باید فهمید
خلاصه “مرد” و “زن” ندارد
به نقطه ی ” مـــــــــا ” شدن که رسیدی…
بهتـــریـــن بــــاش بـــرایــــــــش
بگـــذار حــــس کند هیچــــکس به انـــدازه تـــــــو درکـــش نمیـــکند

چه عاشقانه است این روزهای ابری
چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی
چه عاشقانه است شکفتن گلهای اقاقیا
چه عاشقانه است قدم زدن در سر زمین عشق
و من ماندمو این تنهایی
چه عاشقانه زیستن را دوست دارم
عاشقانه لا لایی گفتن را دوست دارم
عاشقانه سرودن را دوست دارم
عاشقانه نوشتن را دوست دارم
عاشقانه اشک ریختن را…
دفتر عاشقانه ی من پر از کلمات زیبا در نثار
بهترین و عاشقانه ترین کسانم…
و من
عاشقانه می گریم…
عاشقانه می خندم…
عاشقانه می نویسم…
و در سکوت تنهایی عاشقانه می میرم…
ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشایست
مرادر اوج می خواهی تماشا کن تماشا
دروغ این بودم از دیروز
مرا امروز حاشا کن
دراین دنیا که حتی
ابر نمی گرید به حال من
همه از من گریزانند
تو هم بگذر از این تنها
گره افتاده در کارم به خود کرده
گرفتارم عشق تورا من چه کنم
به جز در خود فرو رفتن
چه راهی پیش رو دارم
به ســــــلامتے ما دخـــــــترا
کـہ اگـہ نباشــــیم
تموم عروســـــکاے دنیا بے مـــــادر میشن!
رنگاے صــــورتے توے مغـــــــازہ ها خاک میخورن!
چند روزیست همه جا را تار می بینم...
ایراد از چیست؟
ز چشمانم...یا از عینکم؟؟؟؟
عوض کردن عینک فایده ای ندارد...
تاریکی دنیایم را مورد هجوم قرار داده..
نمیخواهی برگردی؟؟؟
چند روزی تا کوری مانده..
دارد دیر میشود..
امروز و فردا نکن...
شاید دیگر
___________________هرگز نتوانستم ببینمت_____________________________
زآنــوهایم رآ بـہ آغوش ڪشیدم
وقتـے برآے آغوش دیگرے
زآنو زدے ...
کآشـ فقـ ـط بودے وقتے بُغـ ـض مے کـ ـردمـ
بغـ ـلمـ میکـ ـردے و میگـ ـفتے
ببیـ ـنمـ چشـــ ـآتـ ـو
منـ ـو نگآهـ کُنـ
گـ ــریه کُنے قهـ ـر میکُنمـ میـ ـرمآ ...

امروز چه دلتنگم...
امروز خیلی دلم گرفته است...
بیشتر از هر روز سال...
امروز تنهایی را بیشتر حس می کنم...
امروز نبودنت را در کنارم....
بیشتر از روزهای دگر حس می کنم...
می دانی چرا؟...
آخر امروز روز تولدم است...
و باز هم کنارم نیستی...
نیستی که این روز را جشن بگیری کنارم...
اگر می دانستم سرنوشتم تنهایی و...
نداشتن توست...
خدا را قسم می دادم که به این دنیا نیایم....
دلم برای تبریک گفتنت هم تنگ شده...
چقدر دلم امروز تو را می خواهد...
امروز یک سال بزرگتر شدم...
دلتنگی های من هم یک سال بزرگتر شدند...
کاش بودی تااولین نفری بودی...
که این روز را تبریک میگفتی...
اما حالا این دومین سال است که دیگر نیستی...
همه تبریک می گویند جز تو...
و من هنوز منتظر یک تبریک خشک و خالی از تو...
و دلم خالی و تهی از یک مهربانی...
یک بخشش...یک خنده ساده...
ببین دلم امروز چه کم توقع شده است...
دلم فقط تو را می خواهد...فقط تو...
این بهترین هدیه دنیاست برایم...
که باز تو را داشته باشم کنارم...
تا دوباره با خنده هایت بخندم....
با گریه هایت گریه کنم...
تو دوباره زندگی کنم...
خدایا عید شد عیدی ندادی...
حالا دیگر تولدم است...
باز هم نمی خواهی هدیه ای کوچک...
به من دهی...یک لبخند از ته دل....
یک دل شاد کافیست برایم...
اصلا یک او بس است برایم...
تمام امیدم به توست خدای مهربان...
می شود ناامیدم نکنی؟!....
وقتی کسی به خودش تولدش رو تبریک می گه...
بدونید که خیلی تنهاست...
تولد 18 سالگیم مبارک!!...