شاید نامش باشد فرسایش...
آن چیزی که کم کم انسان را فرا می گیرد
و فکر و روح آدمی را زخمی می کند
و انسان را برای ادامه ...
به جای آنکه انگیزه باشد. ...
غل می شود و زنجیری می شود آویزان ...
تا به جای آنکه هدف ها،
انگیزه پرواز باشند ،
خستگی حاصل می کنند
و سنگینیی می شوند افزون بر جان آدمی،
و فرسوده می کنند تک تک سلول هایی که
از حضور در تنی غرورآفرین افتخار می کردند...
انگاه که انگیزه ی تو از حجم یک عمل کمتر است ...
آن زمان که انرژی تو برای اتمام یک کار دیگر یاری نمی کند
و فاصله زمانی ی بین هدف گزاری
تا رسیدن به هدف بیش از ظرفیت مورد انتظار تو باشد...
نظرات شما عزیزان: