باز بهم ريختم

 

باز داغونم

 

باز از زمين و زمان دلگيرم

 

باز دلم آشوبه

 

باز افكارم مغشوشه

 

باز بي‌اعتمادي در من رخنه كرده

 

باز بي‌تابم

 

باز كلافم

 

باز قلبم تند تند مي‌زنه

 

باز نگران آيندم

 

و باز و باز.....

 

ديگه چي‌بگم ، نمي‌دونم!

 

كاشكي مي‌شد به هيچي فكر نكرد

 

دوست داشتم بخوابم و بيدارشم ببينم اين دلواپسيها تمام شده .

 

اما نمي‌شه اين يه آرزوي محاله

 

ناآرومم اصلا خودمم نمي‌دونم چي مي‌خوام يا شايدم مي‌دونم اما

بهش نمي‌رسم .

 

مي‌دونم بايد صبر كنم و به خداجونم توكل كنم اما انگار ضعيفتر از اين حرفام،

 هميشه خودم و قوي مي‌ديدم ولي الان ديگه بريدم ...

 

خدايا مي‌دونم برات بنده بدي هستم كه اينقدر توكلم كمه و بهم مي‌ريزم

اما تو كه خوب و مهربوني به بزرگي خودت ببخش و كمكم كن.

 

مي‌شه دلم وابشه

دنيا برام شاد بشه

مي‌شه سختي تموم شه

دنيا برام قشنگ شه

مي‌شه حالم خوب بشه

زندگي شيرين بشه

مي‌شه آشوب نباشم

يه دنيا شادي باشم

مي‌شه داغون نباشم

هميشه آروم باشم

 



تاريخ : دو شنبه 20 ارديبهشت 1395 ا 18:47 نويسنده : دختر بلوچ ا

گاهی برخی مسائل هیچگاه دست از سرت برنمی دارند ...

 

گاهی هر کاری می کنی باز یک چیزی دلت را می لرزاند

که دیگر دوست نداری بلرزد ...

گاهی باید تصمیم هایی بگیری که خیلی سخته ...

گاهی باید انتخابهایی بکنی که

هرچند مطمئنی درسته اما می ترسی...

گاهی یک موضوع را به وضوح می فهمی و

از آن مطمئنی اما با هزار بهانه می خواهی انکارش کنی ...

و

به دنبال راه فراری هستی که آن را باور نکنی

آنگاه است که لطمه خوردنها ... ضربه خوردنها شروع می شود ...

کاش انقدر قوی باشیم که به

موقع با کنار گذاشتن ترسهایمان و

انتخاب سختترین راهها جلوی لطمه روحی و

ضربه عاطفی را بگیریم



تاريخ : دو شنبه 20 ارديبهشت 1395 ا 18:39 نويسنده : دختر بلوچ ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.