سلام.خوبی خدا؟
چ خبر؟
خوش میگزره؟
اون بالا نشستی مارو اینجوری میبینی کاریم نمیکنی؟
تو فقد بیا به من بگو جریان چیشد؟
چرا اینجوری شد؟
چرا گذاشتی اینجوری بشه؟
اومدن جلو روت همچین کاری گردن نمیدونستن منم خدایی دارم ولی بازم...
خدایا …!!
از تو دلگیرم …
گفته بودی حق انتخاب داری
پس چرا انتخابم درکنار دیگریست؟
وقتـی که رفـت
حتـی خودِ خـدا هم سرش را پاییـن انـداخت و گـفت
دیـگـر امـیـدی نـیـسـت
مـگر قـلب مـن بـــت بود
كـه خـدا تــرو
بـــرای شـكستنش فـرستـــاد ؟
حواست نبود
"خدا نگهدار" بگویی
تا خدا حواسش را بیشتر بـه من بدهد...
آخر میدانی
خــــــــــــــــــــــــــــدا
بـه هوای تو مرا رها کرده بود ...
چقد امشب دلم گرفته ازین همه نرسیدنا چقد دلشوره دارم برای خوابای پریشانم...
خدایا خودت کمکم کن این همه بدبختی کشیدم این همه سختی ...
ینی ازین به بعدم بازم میخوای بیشتر امتحان بگیری بیشتر سختی بکشم...
خداجوونم نزار اینجای زندگیم برام گرون تموم بشه...
اگ تا اینجا پیش رفتم فقد به امید خودت بوده...
دست تنهام نزار:-/
بسه دیگه گریه زاری
بسته دیگه سوختن من
بسته دیگه اه ناله واسه عروسک من
کاش میدونسی که تنهام
کاش که میدونستی خستم
توی این قحطی مرهم با چه دردی با تو هستم ...
روی پیشانی بختم خط به خط چین دیده ام
بسکه خود را در دل آیینه غمگین دیده ام
مو سپیدم مو سپیدم مو سپیدم مو سپید
گرگ باران دیده هستم،برف سنگین دیده ام
آه یک چشمم زلیخا آن یکی یعقوب شد
حال یوسف را ببینم با کدامین دیده ام؟
آشنا هستی به چشمم صبر کن،قدری بخند
یادم آمد،من تورا روز نخستین دیده ام
بیستون دیشب به چشمم جاده ای هموار بود
این شیرین را خبرکن،خواب شیرین دیده ام
ﻏﺮﯾﺒــــﻪ ﻫﺎ ﮐﻪ ﻫـﯿﭻ . . .
ﺩﻭﺳـــــــﺘﺎﻥ ﻫﻢ ﮔـﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺧﻂ ﺑﯿﺸﺘﺮ
ﺣﻮﺻــــــﻠﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧـــــﺪ...
دستهایم همچنان بر سرم !
با کدامین نگاه دردم را به تو بفهمانم؟
با کدامین زبان حرفم را
به تو حالی کنم؟
با کدامین دلیل غرور
ازهم پاشیده هام را به تو ثابت کنم؟
با کدامین فریاد عقده های دلم را خالی کنم؟
دلی که می سوزد وهیچ کس نمی فهمدش!
دلم همچنان به ... تو!
چشمهایم هنوز اشکبار تو!
و قلبم هنوز شکسته تر از همیشه..
وامیدوار به فرداها...
مــــن به این مهــــر سکوتـــــ
مــــن به این تاریکــــی
مــــن به مــــا
مـــن به فرسودگــــی ذهـــن خـــودم معترضــــم!!!
که چــــــــرا ...
شــوق آغــــاز مــــرا
و منــــی چون مــــن را
ز خــــودم دزدیدنــد !
به کجــــا بر گــــردم ؟
حق برگشتـــن را ز تنــــم دزدیدنــــد ...
سفـــر آیینــــه هــــم رنگـــی نیستــــــ
خوابـــــ رنگیــــن مــــرا دزدیدنــــد ...
بنویس
بنویس و هراس مدار
از آن که غلط میافتد
بنویس و
پاک کن
همچون خدا که هزاران سال است
مینویسد و پاک میکند
و ما هنوز ماندهایم
در انتظار پاک شدن
و بر خود میلرزیم
حرف های نگفته زیاد است...ولی به نقطه اکتفا میکنم...
دلم گرفته ازین روزای تکراری ...
ازین زندگی مزخرف...
از این ثانیه های تکراری...
ازین ادمای سنگی که هر روز میبینم...
ازین تنهایی...
ازین پاییز...
ازین بارون اومدنای بی هوا...
دلم شده مث موهام انگار هفته هاس شونه نکردم ...
آشفته ...آشفته...آشفته...
الان تنهای تنهام...
نه سنگینم نه سبک...
بی وزن بی وزن...
مثل پر مث شمع خاموش شده
دیگه حتی نمی تونم گریه کنم
شدم یه آدم بی احساس که از کنار همه چی حتی زندگیم میگذرم
خدا چرا؟انگاری من بمیرم خیلی بهتره ...چرا کاری نمیکنی...چرا ساکت اون بالا نشستی فقد نگا میکنی
خیلی دلم گرفته خدا ...از ادمات ...
از تنهایام...ازین دردسرا ک برام پیش اومده...
بخدا خدا کم اوردم دیگه نمیتونم بکشم احساس میکنم به اخر خط رسیدم ...
تمومش کن خدا دیگه طاقت ندارم...
چه لحظه هایی که در زندگی تو را گم کردم اما تو همیشه کنارم بودی
چه دقیقه ها که حضورت را فراموش کردم اما تو فراموشم نکردی
چه ساعت هایی که غرق در شادی و غرور، تو رو که پشت همه موفقیت هام قایم شده بودی از یاد بردم اما تو همیشه به یادم بودی
چه روزهایی که سرم تو لاکم کردم و توی غصه هایی که فکر میکردم تو برای تلافی کارهای بدم برام فرستادی دست و پا زدم ، اما تو همیشه کاری کردی که به صلاح من است
خدایا
وقتی خسته از همه جا و همه کس ناامیدانه
وقتی از آدم های دور و برم دلم گرفت
خدایا
تو با حضورت به خنده هام هدف دادی ،
وقتی قلبم تپید تو همه عظمت
وقتی دوستام درددلاشون را برام گفتن
وقتی بهم بخشیدی و
و وقتی به ازای نداشته ها
خدا جونم خیلی دوست دارم خیلی زیاد و به خاطر همه چیز ممنون...
خدایا به خاطر سه چیز سپاسگذارم:
داده هایت...
نداده هایت...
گرفته هایت...
***
خدا جونم ازت ممنونم
کمی به دلم رجوع میکنم
تا از غبار زمانه اش بکاهم...
امروز با دیروز متفاوت است
امروز حسی دیگر درونم را نوازش میدهد...
حسی سرشار زندگی
یه حس قوی آمیخته با احساس...
هیچ جوری نمیخوام این حس رو از دست بدم
میخوام با تمام قوا در ذهنم ثبتش کنم
تا ترس از فراموشیش نداشته باشم...
خدای خوبم
شکرت با بت این این احساس قوی و زنده
که اشک را بر گونه هایم جاری میکند
و دلم را جلا می بخشد...
میخواهم نو باشم
تازه و جاری
میخواهم همان باشم که درونم میگوید
همانکه دلم میخواهد
و تو تایید میکنی...
میخواهم به راهم ادامه بدهم
راهی که گرچه برایم مبنای امروزی را نداشت
اما اینک به درکش رسیده ام...
شکرت که راه را نشانم دادی
میدانم دشوار است پیموندن این راه به تنهایی
ولی به من زندگی می بخشد
آنگاه که حس میکنم تو با من هستی...
تا دیروز می پنداشتم همانها که میدانم بس است
ولی اکنون اقرار میکنم
هیچ نمیدانم و باید هاییست که بدانم...
خدایا نمیخواهم لفظ قلم حرف بزنم
ولی واژه ها اینطوری به من کمک میکنند
تو به من کمک کن
تا ترکیب درست واژه ها را بیابم
همانگونه که شایسته ی توصیف توست...
از اینکه تو میخوانمت شرم دارم
ولی
چون احساس نزدیکی میکنم با تو
پس جسارت کلامم را ببخش...
آه مهربانم
هرگاه به وجودت فکر میکنم
تمام افکارم به هم میریزد
و فقط تو هستی که به ذهنم معنا می بخشد
فقط تو در واژه هایم مفهوم می یابد
باشد که بتوانم آنگونه به زبان قلمم برانم واژه ها را
که تو میخواهی و رضایت توست
نه آنگونه که طبع دیگران تا کنون مرا به نوشتن وامیداشت
که من دیگر از برای دیگران نخواهم نوشت
که خواست تو در جاری شدن لغت
تشنگی من را رفع میکند
اما خواست غیر جز بر تشنگی ام نمی افزود...
خدای خوبم
شکرت که افکارم را به روز کردی
و من را به زیستنی متفاوت دعوت نمودی
همین ماه مبارک را به سان آغازی متفاوت می بینم
و تلاش میکنم در این راه برگزیده شوم...
ومیدانم
در این راه همچنان محتاج عنایت و لطف تو هستم
نمیگویم تنهایم نگذار
ای بینهایت محبوب
که میدانم تنهایم نگذاشته ای و نخواهی گذاشت
ممنونم خدا ی خوبم
می بوسمت
براي مرگ هم عجله دارم كه شايد مرحمي بردل پاره پاره ام شود
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی میشنوی، روی تو را
کاشکی میدیدم.
شانه بالازدنت را،
-بی قید -
و تکان دادن دستت که،
- مهم نیست زیاد -
و تکان دادن سر را که
-عجیب! عاقبت مرد؟
-افسوس!
کاشکی میدیدم.
من با خود می گویم
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد ؟؟؟
زير باران غزلي خواند ، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل يا سم ؟!
آنقدر غرق جنون بود که پَرپَر شد و رفت
روز ميلاد ، همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه ی ميلاد برابر شد و رفت
او کسي بود که از غرق شدن مي ترسيد
عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت
هر غروب از دل خورشيد گذر خواهد کرد
عاشقی ساده که يک روز کبوتر شد و رفت...
خدا جونم امیدم فقظ به خودته
کمکم کن
ان شاالله همون رشته خودم که دوست دارم قبول میشم
خداوندا ...
خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت
مرا تنها تو نگذاری
که من تنهاترین تنهام؛ انسانم
مثلا که هممون رویاهای الکی داریم
رویا که نه اصلا آرزو داریم
اونم به چه الکی آرزو های منو که
کسی نمیتونه بر آورده کنه جز خدا:))
اما با خودم فکر میکنم
وقتی فوت کردم رفتم بهشت
خدا ازم بخواد که چند تا آرزو کنماونجا میشه
بابام میگه بهشت اینجوری که بقیه میگن نیست
میگه یک جایی که دلت آرومه روحت آرومه
میگه نه حوری داره نه نهرایی از عسل
میگه جهنمم آتیش نداره عذاب داره
اکه با این اوصاف باشه از خدا میخوام که :
1- روی ابرا بتونم بدو ام :))
از اینور به اونور از اونور به ابنور
سررررررررررر بخورم روشون
همیشه که تو جاده به ابرا نگاه میکنم
دلم میخواد روشون راه برم.
البته از ارتفاع نیفم چون بدم میاد D:
2-بتونم برگردم به زمان مامان بابام
مثلا بچه گیاشون آخه وقتی
خاطره تعریف میکنم مثله عکساشون سیاه سفید میبینم .
3- بتونم پرنده شم پرواز کنم.
اینارو نوشتم وقتی رفتم بهشت
یادم نره هول بشم
از خدا سیب زمینی سرخ کرده بخوام
امیدوارم بهشت اینترنت داشته باشه ^_^
خداجون
خوبو بد تا اینجائه راهو اومدیم
مارو به بزرگی خودت ببخش.
خودت که میدونی سختیا یه کم حال مارو میگیره
بعضی وقتا امونمون میبره.
آخه ما آدما قدرت درک حکمت اتفاقاتی که واسمون میفته رو نداریم
هر چندم که به صلاحمون باشه!
اما شکرت واقعاً شکرت
واسه خاطر همه چی چه خوب چه بد.
نمیدونم شاید بعضیا فکر کنن
خوشی زده زیر دلمو انگاری بی مشکله بی مشکلم
که اینطوری حرف میزنم.
اما آخه مگه آدم بی مشکلم وجود داره؟!
به نظر من زندگی اگه بدون دغدغه
وو سختی بود و خیلی راحت بود خیلی بی معنی میشد.
اونوقت دیگه با چه انگیزه ای میشد زندگی کرد؟
کافیه همچین چیزی رو واسه چند دقیقه
تجسم کنین که تو اوج بی مشکلی دارین زندگی میکنین....
حالا میخوام بگم وقتی از خدا یه چی میخوایم
بعدش اما وو اگری نباید توش بیاریم.
منظورم اینه که وقتی ازش یه چی خواستیم
باید از ته دل بهش ایمان داشته باشیم
باورش داشته باشیم که واقعاً درستش میکنه.
نه اینکه به عنوان مثال بگیم:
خدایا فلان قضیه رو درست کن
بعدش تو دلمون بگیم:یعنی درست میشه؟!اگه نشه چی......
ازین طور حرفا...
اگه ام اون چیزی رو که خواستیم درست نشد
حتماً به صلاحمون بوده.
و خدا از همه چی باخبره.
پس باید بهش اعتماد کرد.
چون هرچی پیش بیاد به صلاحمونه و بی حکمت نیست!
امیدوارم روو حرفام خوب فکر کنین
مخصوصاً اونایی که الان دارن این متنو میخونن
و مشکلی یا خواسته ای دارن.....
زندگی فقط به باور ما آدما بستگی داره!
هرچقدم شکر کنیم بازم کمه.
خدایا شکرت واسه خاطر همه چی...
بی آنکه پس از او آخری باشد . سپاس خدایی را که زیبایی های آفرینش را
برای من برگزید و روزی های پاک را برایم روان ساخت . سپاس خدایی
را که بیش از حد طاقتم به من تکلیف نداد . سپاس خدایی را . . .
خدایا قلبم را معبد خودت کن .
خدایا کلام من را آواز خودت قرار بده .
خدایا در طول روز در وجودم ساکن باش .
خدایا همیشه در کنارم باش تا مرا از ارتکاب گناه بازداری .
و این است هدف زندگی :
خدا را پیدا کن و عاشق باش. . . !
خبر از من داری؟
خبر از دلتنگی های من چطور؟
و آن پروانه های شادی که در نگاهم بودند
خبرش رسیده که مرده اند؟
هیچ سراغ دلم را میگیری؟
کسی خبر داده که آب رفته ام از خستگی؟
مچاله ام از دلتنگی؟
آه….. که هیچ کلاغی نساختیم میان هم
وجدانت راحت….
خبرهای من به تو نمیرسد
وی گند خیانت تمام شهر را گرفته. . . .
مرد های چشم چران؛
زن های خائن؛
پس چه شد. . . . ؟!
چیدن یک سیب و این همه تقاص؟!؟!؟!
بیچاره ادم . . . .
بیچاره ادمیت. . . .
خداجون دوباره سلام
از همیشه دلتنگ ترم و از همیشه هم بیشتر خجالت میکشم ازت
خیلی وقته حتی باهات حرف نزدم
خیلی وقته به یادت نبودم
خداجون به خداییت دیگه خسته شدم
اگه ناشکری نبود تنها آرزوم مردن بود...
از این آدما... از این دنیا...
از این سرنوشت گره خورده ی نامعلوم...
از اینهمه بدبختی و بدشانسی... خسته شدم خدا
گاهی با تمام وجود حس میکنم حتی منو نمی بینی
آخه مگه میشه ببینی اینجور در حقم نامردی میشه و به روت نیاری؟
خدایا گناهکارم قبول
بنده ی رو سیاه و نامردم قبول
حرفاتو گوش نمیدم خیلی کارا نمیکنم قبول
ولی خدایا دیگه اینجورشم حقم نیست...
اگه میبینی غرق گناهم شرمندتم
به خداییت خیللللی سعی کردم
بارها توبه کردم
خدایا خودمم کلافم
نمیدونم راهشو
بلد نیستم
همه ی راه ها رو انتخاب کردم
خدایا به خداییت راهی نیست که بلد باشم و نکرده باشم
نمیتونم خدا
نمیتونم جلو خودمو بگیرم...
اما یه گله دارم ازت
اگه هنوزم به حرفام گوش میدی و صدامو میشنوی
اگه هنوزم برات مهمم
اگه منو از خودت دور نمیکنی و از گوش دادن به حرفام ناراحت نمیشی
اگه بودن یه بنده ی گنه کار بی عرضه که نمیتونه توبه نشکنه اذیتت نمیکنه یکم به حرفام گوش بده
فقط چند دقیقه...
خدایا بهم بگو چرا بعضی از ما آدما رو زشت آفریدی
چرا بعضیامونو فقیر آفریدی
چرا گاهی با اونهمه تلاشی که کردیم زمینمون زدی؟
گاهی با خودم میگم ما آفریده شدیم تا خشکلا و پولدارات دیده بشن
ما بدا رو آفریدی که خوبات به چشم بیان
خوش به حال اون خوبا...
خوش به حال اونا که همه چی دارن
اونا حتی از ما کمتر گناه میکنن
اونا هرچی بخوان میشه
یا بخاطر قیافشون عاشق معشوقاشون هرچی بخوان بهشون میدن
یا بخاطر پولشون خاطر خواه دارن
یا بخاطر شغل یا چه میدونم...
خلاصه این ما آدم بداییم که همیشه باید از همون خوبا تو سری بخوریم
خدایا اینا رو نمیگم که ازت شکایت کنم
هرچی تو بخوای
راضی ام به رضای تو ولی اینو بدون
حالا که بخاطر نداشته هام و بیشتر بخاطر بی عرضگی خودم اینجور تو گناه گیر افتادم
حالا که نه قیافه دارم نه پول دارم نه کسی عاشقمه که برام بمیره
حالا حقم نیست اقلا تو ازم روتو برنگردونی؟
حقم نیست تو رو داشته باشم؟
تو منو برا دیده شدن آدم خوبات آفریدی ولی منم آدمم
فقط میخوام گناهامو ببخشی
میخوام حالا که هیچی ندارم توووو ، توووووو کمکم کنی
تو نذار گناه کنم... تو میتونی کمکم کنی
تو تنهام نذار و هوامو داشته باش
تو باهام خوب باش
گور بابای هرچی پولدار و خشکل و بچه سوسوله...
خدایا ازت طلب ندارم...
ما آدم بدا دلخوشیمون کمه
دلخوشیمون دافای آن چنانی و دوست پسرای پورشه سوار نیست
دلخوشیمون شبگردی و خیابون گردی و عیاشی نیست
ما یاد گرفتیم بغضامونو قورت بدیم و لبخند بزنیم و جون بکنیم تا زندگیمون بگذره
ما یاد گرفتیم بزرگترین گناهمونم صدمه زدن به خودمون باشه
ما دل شکستنو بلد نیستیم خدا
ما هممممه ی دلخوشیمون دو چیزه
یکیش تویی که جز تو پشت و پناهی نداریم
یکیش یه شش گوشه که کنارش بغضامونو بشکنیم
خدایا کمکم کن
خدایا باز اومدم...
منم... مزاحم همیشگیت
همون که هربار به در بسته میخوره به یادت میفته...
اره خدا... باز گیر افتادم...
اسیر گناهم...
غرق گناهم...
بی چاره م...
خدایا به خداییت خودمم از این وضع خسته شدم...
خدایا نمیدونم چجور از شر گناهام خلاص شم...
زورم به شیطون نمیرسه خدااااا
تو رو خداییت به دادم برس...
بخدا از شرمندگی بعد گناه میترسم
بخدا از قهر تو میترسم...
بخدا از دوریت میترسم خدا...
دستمو بگیر و از گناه نجاتم بده...
تو که دیدی چقد زور زدم...
هرکار میکنم نمیشه ک نمیشه...
حالا تو کمک کن خدا.........
هر آدمی باید در مخاطبین ِ تلفن همراه خود
شماره ای داشته باشد
که هر وقت دلش گرفت
اسمش را مرتب نگاه کند و دلش بلرزد ...
شماره اش را بگیرد
حتی اگر جواب نمیدهد
حتی اگر اپراتور بی انصاف بگوید
"دستگاه مشترک مورد نظر خاموش است ،
لطفا بعدا ..."
و هی بعدا و بعدا شماره اش را بگیرد ...
تلفن های همراه
فقط به همین درد میخورند ...
هر آدمی باید در تلفن همراه خود
پیامکی داشته باشد
که بعد از گذشتن مدتها از دریافت آن
هر شب و هر شب آن را بخواند
و جوابش را در دلش بدهد
که "من هم دوستت دارم ...
کاش باور کنی که دوستت دارم"
حتی اگر خوب بداند
که خیلی وقت است
از تاریخ انقضای این دوست داشتن هایشان گذشته ...
سخت ترین انتظارها
انتظار تماس یا پیامک از کسی ست
که گاه فراموش میکند
این تلفن لعنتی به چه دردی میخورد ...
یه حالی دارم که با هیچی تو دنیا عوضش نمی کنم...
یه حال خوب..نه !!! خوب کافی نیست واسش.
یه حال عالی...
اینم کافی نیست...نمیدونم...
حس خوبیه آدم زندگیش هدف دار بشه...
درس بخونه...
سر کارم بره...
مستقل باشه...
خونوادشم کنارش باشن...
خدایا شکرت...خیلی مخلصم
باز بهم ريختم
باز داغونم
باز از زمين و زمان دلگيرم
باز دلم آشوبه
باز افكارم مغشوشه
باز بياعتمادي در من رخنه كرده
باز بيتابم
باز كلافم
باز قلبم تند تند ميزنه
باز نگران آيندم
و باز و باز.....
ديگه چيبگم ، نميدونم!
كاشكي ميشد به هيچي فكر نكرد
دوست داشتم بخوابم و بيدارشم ببينم اين دلواپسيها تمام شده .
اما نميشه اين يه آرزوي محاله
ناآرومم اصلا خودمم نميدونم چي ميخوام يا شايدم ميدونم اما
بهش نميرسم .
ميدونم بايد صبر كنم و به خداجونم توكل كنم اما انگار ضعيفتر از اين حرفام،
هميشه خودم و قوي ميديدم ولي الان ديگه بريدم ...
خدايا ميدونم برات بنده بدي هستم كه اينقدر توكلم كمه و بهم ميريزم
اما تو كه خوب و مهربوني به بزرگي خودت ببخش و كمكم كن.
ميشه دلم وابشه
دنيا برام شاد بشه
ميشه سختي تموم شه
دنيا برام قشنگ شه
ميشه حالم خوب بشه
زندگي شيرين بشه
ميشه آشوب نباشم
يه دنيا شادي باشم
ميشه داغون نباشم
هميشه آروم باشم
گاهی برخی مسائل هیچگاه دست از سرت برنمی دارند ...
گاهی هر کاری می کنی باز یک چیزی دلت را می لرزاند
که دیگر دوست نداری بلرزد ...
گاهی باید تصمیم هایی بگیری که خیلی سخته ...
گاهی باید انتخابهایی بکنی که
هرچند مطمئنی درسته اما می ترسی...
گاهی یک موضوع را به وضوح می فهمی و
از آن مطمئنی اما با هزار بهانه می خواهی انکارش کنی ...
و
به دنبال راه فراری هستی که آن را باور نکنی
آنگاه است که لطمه خوردنها ... ضربه خوردنها شروع می شود ...
کاش انقدر قوی باشیم که به
موقع با کنار گذاشتن ترسهایمان و
انتخاب سختترین راهها جلوی لطمه روحی و
ضربه عاطفی را بگیریم
همه چیز را یاد گرفته ام !