روزگــــــار ؛ نبودنت را برایم دیکتـــه می کند ...و نمره ی من باز می شود صفـــــــــــر ...
هَنـــــــوز ...نبودنت را یاد نگرفته ام ...
وقتی که دیر رسیدم و با دیگری دیدمت.. فهمیدم که گاهی...هرگز نرسیدن
بهتر است از دیر رسیدن
گریه ی آخر شب هایم ...انگار کافی نبوده ...این روز ها ...اول صبح ها هم ...
گریه می کنم ...
دلــم زیــادی روشن است می ترسم بسوزد
قصـــه من هنــوز تمــام نشـده ...نمیـدانم چرا کــلاغــم زود به خـــانه اش رِسیــد ...!!
در را پشت سرت ببند...سوزِ نبودنت..پاییزه دلم را میلرزاند ...
نظرات شما عزیزان:
iswp.loxblog.com