کجایی وجود من . . . ؟
کجایی که دنیایم در اندک
خاطراتمان تمام گذشت . . . ؟
کجایی که یاد نگاه های گوشه چشمت ،
چه دماری از روزگار لحظه های بی تو بودنم در اورده . . .
کجایی که ببینی تمام یقین دوست داشتنت
حال شکیست در نا خداگاه انکارم . . .
کجایی که بدانی در ان لحظه های بی وفایی هایم
چه به عشقت میبالیدم و
واژه ی نخواستن را نا خواسته
در وجودت فریاد میزدم . . .
کجایی که دوباره مرا
ندای دوستت دارم دهی و
وعده ی همشانه بودنمان را در زیر باران بدهی
تا اتش رسیدن را در احساسم بی اندازی . . .
کجایی که دوباره مرا وعده ی شانه های عاشقت
را برای به دوش کشیدن رسوایی با هم بودنمان دهی . . .
کجایی که ببینی بی تو رسوای با تو بودن
در حریم بی رحم تنهایی گشته ام . . .
کجایی جانان من که تنهایی ام
همه دنیاییست برای با یاد تو بودن و
زیر باران اشکانم شانه به شانه تو بودن و
در زیر لطف اندک خاطره هایمان خوش بودن است . . .
کجای که وجودم هر دم در سایه
یادم بر سرت داد میکشد که
: ""وای که چه بیرحمانه زیبایی""
کجایی . . . ؟ کجایی . . . ؟ کجایی . . .؟
نظرات شما عزیزان: